علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
ایمان کوچولوایمان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

سرباز کوچولوها

چرا اسم وبلاگت سرباز کوچولو شده؟

سلام سرباز کوچولو. نی نی مامان، امروز اسم وبلاگت رو عوض کردم. ملوسکم، اسم وبلاگت پهلوون کوچولوی مامان بود که امروز کردمش سرباز کوچولو. نمی دونم خوبه که آدم پهلوون باشه ها ولی از اون بهتر اینه که سرباز امام زمان باشه و پهلوون باشه. پسرخوبم امیدوارم همیشه سالم، صالح و عاقبت به خیر باشی و مامان و بابا بتونند با کمک هم و به یاری خدا یه سرباز واقعی از گل پسرشون بسازند. یا علی                                            &...
29 مهر 1391

مهمونی دیروز و امروز

سلام عروسک من. مامانی، چطوری مهربونم؟ پسری امروز یه سری به وبت زدم دیدم همه چیش به هم ریخته. کلی اعصابم ریخت به هم. دوباره یه دو ساعتی باهاش ور رفتم تا مرتبش کردم. از اولش هم بهتر شد نازنازی.   ملوسکی دیروز رفته بودیم خونه مامان بزرگ( مامان بزرگ مامانی). با خاله مرجان رفتیم بیرون و یه عالمه لباس خونگی خوشگل ، البته با سلیقه خودت برات خریدیم . بعدشم آمدیم رفتیم یه سر خونه بابا جون، دایی و زن دایی رو دیدیم. شما هم کلی خوشحال بودی و شیطونی کردی. راستی پسمل مامان، یه خبر. مامان جون شنبه این هفته بازنشسته میشه. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. برای من و شما که خیلی خوبه  ، و...
29 مهر 1391

عاشقانه هایی برای پسرم

تق! تق! اجازه هست پا به دنياي تو بزارم؟ من با خودم گل نميارم،   با خودم هديه هم نميارم اما يه عالمه آرزو با خودم ميارم که تورو هميشه تر و تازه نگه داره، با خودم کلي دعا ميارم براي سلامتي تو، و با خودم عشق ميارم تا کاري کنم تو هميشه لبخند بزني. بی شک . . . جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق جهـــانی بـــرای تـــــو. . . همه زندگی مامانی دوستت دارم. ...
26 مهر 1391

سوغاتی های علی کوچولو

  سلام ماه من. چطوری عزیزترین هدیه خدا. گل پسری بالاخره دیشب بابایی ساعت ١٢ شب آمد. شما هم که وروجک خانی و از ساعت ٧ غروب لالاکرده بودی از خواب بیدار شدی، چشمای قشنگت هنوز بازباز نشده بود که گفتی بابا برام چی آوردی. بابایی هم که کلی ذوق کرده بود در چمدونش رو باز کرد و سوغاتی های فرشته کوچولو رو داد.            دو تا کاپشن، دو تا سوئی شرت( به قول خودت سوئی چه)، دو تا پلیور که یکیش برات کوچولو بود و یه عالمه کاکائو و اسمارتیز( به قول خودت اسماتی)  مرسی بابایی جون دست شما درد نکنه.  البته بابایی برای خودش دو تا کلاه آورده بود که شما عاشق اونها شدی و تمام مدت آن...
26 مهر 1391

مادر یعنی...

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .   دوستت دارم تنها بهانه زندگیم    . ...
26 مهر 1391

جملات زیبای علی آقا

مامانی راستی امروز یه چند تا جمله با اون زبون شیرینت گفتی که مامانی خیلی خندش گرفته بود، برات می نویسم تا بعدها که خوندیشون ببینی چه وروجکی بودی گل پسری. مامانی من امروز زحمت کشیدم به وسایلت دست نزدم. مامانی با این میله میخوام بیفتم به جون یه اسباب بازیم که بالای کمد گذاشتی می شه غذا درست می کنی برام نریزی تو بشقاب، تعارف کنی خودم بردارم. مامانی من میرم رو صندلی شما به هوام باش( منظور هوامو داشته باش). فرشته مهربون دوست دارم         ...
26 مهر 1391

روز پر ماجرا

سلام عشق کوچولوی مامان. قند عسلم چطور مطوری ؟ ماه مامان امروز بعد از اینکه وسایل بابایی رو جمع کردیم و برات نوشتم که حسابی آقا و بزرگ شدی، تا شب کارهایی کردی که کلاً از گفته ام پشیمون شدم. نی نی عسلی بابا که آمد خونه و چمدانش رو جمع کرد و رفت دانشگاه شما هم به معنای واقعی پسر بودنتون را به من ثابت کردی. عروسکم اول از همه که تا خواستم خونه رو جارو کنم، اومدی و جارو رو گرفتی و شروع کردی به جارو کردن، البته جارو کردن ماشینتون و میز پذیرایی. بعدشم پمپرز مبارک رو در آوردی و تختتون رو حسابی خیس فرمودید. در مرحله بعد کمد اتاقتون رو مثل نردبون می گرفتید و می رفتید، بالا و وسایل کمد بود که توی سر مامانی پرتاب می شد. و سپس بعد از این...
25 مهر 1391